واژهها به جز معناهايي كه به طور عموم دارند، براي هركس معناي ويژهاي در بردارند.
ايرانشهر براي من و شايد بسياراني ديگر تنها نام يك سرزمين نيست، بلكه همراه آن، باري عاطفي به همراه دارد. البته براي من، ايرانشهر يك بار مضاعف در دو دههي گذشته داشته بطوریکه آن را در هيبت يك رسانه ديدهام، چه به صورت مكتوب و چه در قالب برنامههاي راديويي و شنيداري که با مخاطبانش در رابطه بوده است. هرگاه اين شعله، خاموش شده بلافاصله درصدد روشن كردن آن برآمدهام و اين افت و خيز چندین بار اتفاق افتاده است.
اين بار بر قامت نشريه ايرانشهر با همكاري همراهانم لباس نويي دوختهايم وآن اضافه كردن جدول کلمات متقاطع است كه نشريه را ماندني كند. بسيار شاد و سرفرازم كه با مخاطبان دور ونزدیک و مخاطبان جديد رابطه برقرار ميكنم. باشد كه مقبول طبع مشكل پسندان افتد.
براي شماره نخست شعري از زندهياد احمد شاملو، زمانیکه كه ايرانشهر را در لندن در پيش از انقلاب منتشر ميكرد، مناسب حال خود و شما يافتم كه پيشكش ميكنم.
ترانه های کوچک غربت - هجرانی
احمد شاملو
شبِ ایرانشهر
جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خویش بیگانه است.
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیوارانِ غمِ خویشیم.
خشمآگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری میکنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفهیی که بر گِردِ آن کشیدهایم
خطا نکند.
و جهان را بنگر
جهان را
در رخوتِ معصومانهی خوابش
که از خویش چه بیگانه است!
ماه میگذرد
در انتهای مدارِ سردش.
ما ماندهایم و
روز
نمیآید.
۲۳ آذرِ ۱۳۵۷
لندن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر