۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

اگر شاه، شاهنامه خوانده بود

از زمانی که خانم پیرنیا مژده انتشار کتاب جدید انتشارات مهر ایران را با عنوان "شاهنامه پهلوی" به من دادند در جای جای نوشته ها و آثار به جا مانده در مورد خصوصیات اخلاقی و عادت های کودکی، جوانی و میانسالی شاه و هم چنین به کتاب های خود او، ماموریت برای وطنم، انقلاب سفید، بسوی تمدن بزرگ و پاسخ به تاریخ را مجددا مطالعه و یا مراجعه کردم و در هیچ جا هیچ اثری از آموزش شاهنامه به او و یا خواندن شاهنامه توسط او ندیدم.

برای نمونه به چند فراز از کتابهای مختلف که هیچ گاه در مورد شاهنامه ذکری به میان نیامده نگاه کنیم:

غلامرضا افخمی، در کتاب "زندگی و زمانه شاه" می نویسد:

الف-
محمدرضاپهلوی هرگز به عنوان یک «روشنفکر» شناخته نشده‌است. درواقع او روشنفکران را تحقیرمی‌نمود. به نظر می‌رسد او در سوئیس تا حدی با نویسندگان انگلیسی و آمریکایی آشناشده و حتی آثاری ازشکسپیر رامطالعه نموده بود. او بعدها هیچ‌گاه علاقه‌ای به مطالعه آثار دانشورانه از خودنشان نداد.
ب-
امیر عباس هویدا ، نخست وزیر او، می توانست در باره انقلاب فرانسه و خلقیات فردی سن ژوست به بحثی علمی بپردازد . او حتی می توانست چند بیت از آثار هوگو یا بودلر را از بر بخواندولی هرگز کسی نشنید که او بیتی از شعرای ایرانی را نقل کند. شاید این خصوصیت اغلب فن سالاران ایرانی بود، شاه هم همین خصوصیت را داشت.
پ-
شناخت آموزگار از حافظ و سعدی و رومی باعث تحسین و تحبیب وی شد.
ت-
بعد ازرسیدن به پادشاهی از وزیر دربار خواست تا علامه محمد قزوینی را به قصر دعوت کند. در اولین ملاقات شاه جوان از قزوینی و دوستانش خواست تا جلسات خود را در قصر او برگزار کنند تا او فقط شنونده باشد و از آنان بیاموزد. این جلسات هفتگی سال‌ها ادامه یافت و شاه ازطریق این جلسات بافلسفه، تاریخ، فرهنگ و ادبیات فارسی و بخصوص شعر حافظ آشنا شد. در طول دهه‌های چهل و پنجاه شمسی، افراد روشنفکر بیشتری در اطراف او بودند. او با گسترش اندیشه روشنفکرانه در اطراف خود موافقت کرد. او اعتقاد نداشت که روشنفکری خطری برای او و حکومت او باشد. در دهه پنجاه، او سلسله بحث‌های میان سید حسین نصر و احسان نراقی را از تلویزیون دنبال می‌کرد.
ت-
محمدرضای جوان هم از مادام ارفع درباره فضیلت های دموکراسی سرچشمه گرفته از افکار مربوط به انقلاب فرانسه ، مطالب زیادی آموخت . مادام ارفع با محمدرضا در باره مونتسکیو ، ولتر و روسو و هم چنین درباره ناپلئون ، پطر و کاترین سخن می گفت و درباره این که شاهان و رهبران بزرگ چه کارهایی باید برای کشورشان انجام دهند...
عباس میلانی هم درکتاب "شاه" آورده است :
او در فرانسه و به همراه ارنست پرون اشعار و ادبیات فرانسوی را مطالعه می‌کرده‌است و رابله و شاتوبریان را نویسندگان مورد علاقه خود معرفی کرده‌است. او در دوره ولیعهدی به موسیقی کلاسیک ایرانی و غربی علاقه داشته و موتزارت و لیست، آهنگسازان موردعلاقه او بوده‌اند. این مطالعات در شعر و ادبیات درسالهای حضور ارنست پرون در دربار شاه نیز ادامه داشته‌است.

هیچ یک از افرادی که ادعا می کنند شاه را در دوران بحران 57 ملاقات و او را در ماندن در ایران و پیکار با خمینی تشویق کرده اند، روایت نکرده اند که از تاریخ و فرهنگ ایران به ویژه از شاهنامه برای او مثال آورده باشند و از او خواسته باشند که از آن حادثه یا واقعه تاریخی سرمشق بگیرد.
با هم نگاهی کنیم به سرنوشت یزدگرد سوم از زبان فرزانه توس، فردوسی بزرگ که از کتاب مقایسه رفتار چند شخصیت شاهنامه از رحمت الله مهراز چاپ سال 1982 – از انتشارات شرکت کتاب ، استعانت جسته ام:
دربدری یزدگرد
در این هنگام یزدگرد در بغداد بود و به جمع‌آوری سپاه می‌پرداخت. فرخ‌زاد این سپاه را برای جنگ از بغداد بیرون برد، اما باز ایرانیان دچار شکست شدند. سردار با لباس جنگی و در حالی که سراپایش گردآلود بود با چشم گریان و دل سوزان به نزد یزدگرد آمد و پس از آداب احترام به اوگفت، تو یک تن بیش نیستی و دشمنانت صدهزار نفرند، پس به سوی بیشه نارون حرکت کن و از آن‌جا مانند فریدون به پیش برو.
شاه بر تخت نشست و مشاوران را به حضور خواست و از آنان پرسید که درباره پیشنهاد فرخ‌زاد چه نظری دارند؟ زیرا او می‌گوید در آمل و ساری مردم طرفدار من هستند و می‌توانم با لشکری انبوه بازگردم.
بزرگان گفتند، فکر درستی است. اما یزدگرد گفت، نه، من اندیشه دیگری دارم. هم‌اکنون این‌جا صاحب سرزمینی آباد وتاج و تخت هستم و بزرگان ایران و سپاهیان در خدمتم هستند و این عاقلانه نیست که دست از این‌ها بشویم و وارد جنگ بشوم و در عوض برای جلب مردم به آمل و ساری بروم.
بزرگان که به چاپلوسی عادت داشتند و از فکر خود یاری نمی‌خواستند فوراً احسنت و آفرین تحویل دادند:

بزرگان بر او خواندند آفرین
که این است آیین شاهان دین

آن‌گاه شاه گفت:
همان به که سوی خراسان شویم
ز پیکار دشمن تن آسان شویم
کز آن سو فراوان مرا لشکر است
همه پهلوانان کندآور است
بزرگان ترکان و خاقان چین
بیایند و بر ما کنند آفرین
بر آن دوستی نیز بیشی کنیم
ابا دخت فغفور خویشی کنیم
به یاری بیاید سپاهی گران
بزرگان توران و جنگ آوران

برای بررسی تطبیقی این دو واقعه یعنی ترک وطن(اجباری یا اختیاری در موقعیت های حساس تاریخی) توسط یزدگرد سوم و محمدرضا شاه پهلوی کافی است برای مثال به جای خراسان و توران و چین، کشورهای مراکش و انگلستان و امریکا و به جای فغفور و بزرگان ترکان و خاقان چین، جیمی کارتر، مارگارت تاچر و ژیسکار دستن را قرار دهیم.
براستی اگر محمدرضا شاه پیش از ترک ایران این بخش شاهنامه را خوانده بود یا برایش خوانده بودند، و بر سرنوشت یزدگرد سوم آگاه شده بود آیا تصمیم خود را تغییر می داد، متاسفانه تاریخ را با اگر و مگر نمی نویسند ولی تاریخ را باید آویزه گوش قرارداد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر