۱۳۹۲ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

ژست روشنفکری با تئوری متحجرانه در قبال جامعه بهائی

گمان می‌کنم یکی از روزهای بهار 1352 خورشیدی بود که به یکباره در کتابخانه دانشکده مهندسی دانشگاه پهلوی شیراز هیاهویی درگرفت چرا که کپی برگه‌هایی از کتاب «ایران در آستانه انقلاب مشروطیت» باقر مومنی که تازه تجدید چاپ شده بود در زیر شیشه‌های میز کتابخانه توسط بروبچه‌های بهائی قرارداده شده بود و این به تیش قبای اعضای انجمن اسلامی دانشگاه به شدت برخورده بود و خلاصه قشقرقی بپا بود . اهمیت موضوع در این بود که شاید برای نخستین بار (حداقل برای من) که می‌دیدم که بهائیان نیز برخلاف دستور صریحی که به آنها داده شده است که در امور سیاسی دخالت نکنند، خواسته بودند حقانیت جنبش باب را از طریق این کتاب و باقر مومنی که یکی از اعضای حزب توده بود و چپ بود و مخالف دستگاه و مورد توجه روشنفکران، به ثبوت برسانند و در چهره یکایک آنها که خیره می‌شدی یک نوع برق پیروزی را در چشمانشان می‌خواندی. موضوع با دخالت پلیس دانشگاه و جمع آوری صفحات کتاب از زیر شیشه‌ها به پایان رسید ولی خاطره آنروز و روزهای پس از آن هیچگاه از ذهن من بیرون نرفت. چرا که این حرکت قند را در دل من نیز آب کرده بود که بالاخره اقلیت بزرگ بهائی نیز برعلیه ظلم و ستم اکثریت برخاسته و می‌خواهد دروغ ها و وارونه نشان دادن حقیقت را برملا کند هر چند با توجه به سکولار بودن حکومت آن زمان، اقلیت‌ها ترجیح می‌دادند که با عدم سر و صدا و آرام به موفقیت‌های خود بیفزایند و با کسب دانش و خدمت به هم میهنان‌شان این شهروندی درجه دوم را به شهروندی درجه اول تبدیل کنند و احترام همگانی را بدست بیاورند غافل از این که این آرامش پیش از توفان است و اهریمنان چه در کسوت آخوند و چه در کسوت روشنفکر خواب‌های دیگری برای ایران و ایرانی -دانسته و نداسته- دیده اند و می‌خواهند ایران را به عهد جهل و جنون و جنایت برگردانند.

من این جا روی سخنم با آخوند جماعت نیست، با فلسفی و خمینی و انجمن حجتیه تبهکار نیست، چرا که از آن‌ها جز این انتظار نیست که با بهائیان به عنوان دگر اندیش بستیزند. روی سخنم با آن دسته از روشنفکرانی است با همه آگاهی‌هایی که از شقاوتی که بر بهائیان رفته‌است داشته اند هرگز در طرف ستم دیده نایستادند و هنوز هم که هنوز است برخی از آنها با همان اندیشه بشر ستیزشان، بهائیان را و بقیه اقلیت‌ها را خوار می‌دارند.

در فوریه سال 2009، بیانیه‌ای با عنوان «ما شرمگینیم»* از سوی گروهی از روشنفکران در خارج از ایران منتشر شد که متن اعلامیه به این شرح است:

ما شرمگينيم!

يک و نيم قرن سرکوب و سکوت کافيست!

به نام نيکی و زيبايی، به نام انسان و به نام آزادی

به عنوان انسان ايرانی، از آنچه طی يک و نيم قرن گذشته در ايران، در حق شما بهاييان روا شده است، ما شرمگينيم

ما بر اين باوريم که هر ايرانی بايد بتواند «بی هيچگونه تمايزی، بويژه از حيث نژاد، رنگ، جنسيت، زبان، دين، عقيده سياسی يا هر عقيده ديگر،» و همچنين منشاء قومی يا «اجتماعی، ثروت، ولادت يا هر وضعيت ديگر از تمام حقوق و همه آزادی های ذکر شده» در منشور جهانی حقوق بشر بهره‌مند شود، اما بهاييان ايران از اولين روزهای ظهور آيين بهائيت، تا به امروزبه خاطر باورهای دينی خود از بسياری از حقوق انسانی محروم بوده‌اند.

بنا به شواهد و مستندات تاريخی، ازابتدای شکل گيری آئين بابی و سپس بهائی در ايران، هزاران تن، تنها به دليل اين باورهای دينی خود، به تيغ تعصب و خرافه به قتل رسيده اند. تنها در نخستين دهه ميلاد اين آيين، نزديک به بيست هزار تن از وابستگان آن در شهرهای مختلف ايران به قتل رسيدند.

ما شرمگينيم
از اينکه در آن دوران صدايی در مخالفت با اين کشتار بربرمنشانه ثبت نشده است و

ما شرمگينيم
از اينکه تا به امروز نيز صداها در محکوميت اين جنايت هولناک جسته و گريخته و نارسا بوده است.

ما شرمگينيم
از اينکه علاوه بر سرکوب شديد نخستين دهه‌های حضور بهاييان، در صد سال گذشته نيز، اين گروه از هموطنان ما مورد حمله‌های ادواری قرار گرفته، منازل و محل کار آنها به آتش کشيده و تخريب شده و به جان و مال و ناموس آنها تجاوز شده اما جامعه روشنفکری ايران در مقابل اين فاجعه خاموش مانده است.

ما شرمگينيم
از اينکه طی سی سال گذشته قتل بهاييان، تنها به جرم باورهای دينی شان شکل قانونی به خود گرفته و بيش از دويست بهايی به قتل رسيده اند و

ما شرمگينيم
از اينکه گروهی از روشنفکران فشار عليه بهاييان را تئوريزه کرده اند.

ما شرمگينيم
از سکوت خود در مقابل اينکه بسياری از سالمندان بهايی پس از ده‌ها سال خدمت به ايران، از دريافت حقوق بازنشستگی محروم هستند .

ما شرمگينيم
از خاموشی خود در مقابل اينکه هزاران جوان بهايی، به دليل باورهای دينی خود و صداقت در بيان اين اعتقادات، از امکان تحصيل در دانشگاه‌ها و مدارس آموزش عالی ايران محروم هستند.

ما شرمگينيم
از سکوت خود در مقابل اينکه کودکان بهايی به دليل باورهای دينی والدين خود، در مدارس و معابر مورد تحقير قرار می گيرند.

ما شرمگينيم
از خاموشی خود در مقابل اين واقعيت دردناک که در ميهن ما فشار و تحقير عليه بهاييان به طور سيستماتيک اعمال می‌شود، تعدادی فقط به خاطر اين باور دينی در زندان به سر می برند و خانه ها و محل کار آنها مورد حمله و تخريب قرارمی گيرد و گاه حتی آرامگاه های مردگان اين گروه از هموطنان ما از تعرض به دور نمی ماند.

ما شرمگينيم
از سکوت خود در برابر سياهه طولانی، اندوه بار و دهشتناکِ حق کشی‌های نهادينه شده در قوانين کشور ما عليه بهاييان، و بی عدالتی‌ها و فشارهای دستگاه‌های رسمی و غيررسمی در مورد اين گروه از هموطنان

ما شرمگينيم
به دليل اعمال جنايت‌ها و بی عدالتی‌ها و ما شرمگينيم به دليل سکوت خود در برابر اين اعمال.



هم چنان که ملاحظه می‌فرمایید یکی از بندهای این اعلامیه ، تئوریزه کردن فشار علیه بهائیان توسط روشنفکران است و براستی این روشنفکران کیانند.

من در ایرانشهر شماره 158 – 14 دسامبر 2001 با عنوان «علی اصغر حاج سید جوادی و نیم قرن ادعاهای پوچ و تحلیل‌های توخالی» نشان داده بودم که آقای حاج سیدجوادی که عضو کمیته حقوق بشر ایران پیش از انقلاب بود چگونه در دوران پیش از انقلاب با تجزیه و تحلیل‌های ضد بشری خود اقلیت بهائی و یهودی را مسئول غصب حاکمیت ملت ایران توسط حکومت وقت جا زد و چه کسی است که نداند فریب توده ناآگاه اگر در گذشته فقط توسط ملایان انجام می‌شد اینک هم توسط ملایان و هم توسط برخی از روشنفکران انجام می شود.

در همان مقاله برای آقای حاج سیدجوادی نوشتم

چرا یکبار دست به قلم نبردید و به اهل منبر که بهائیان را به ناسزا می‌گرفتند و خونشان را حلال اعلام می‌کردند، و با فتواهای خود عوام‌الناس را بر جان و مال آنان مسلط می‌کردند، اعتراض نکردید؟ اگر آزادیخواه هستید، چرا در همان اوان حکومت اسلامی، یک بار دست به قلم نبردید و از حقوق پایمال شده و خون‌های به ناحق ریخته شده بهائیان -که تنها به دلیل دگراندیشی به مرگ محکوم شدند- دفاع نکردید؟ آن زمان که عِرق روشنفکری و مبارزه شما از «نقض حقوق مدنی و سیاسی» کجا رفته بود؟

آقای حاج سیدجوادی و بسیارانی از قماش او حتی پس از اعلامیه «ما شرمگینیم» قدم به جلو نگذاشتند و از ملت ایران از سویی و از سوی دیگر از جامعه بهائی پوزش نخواستند ، برای داشتن ملتی سربلند و آزاد باید که راه بازگشت این افراد به سوی ملت باز باشد.

شاید که این دستینه اثری بنماید.



 

پانویس:

* تاریخ پانزده بهمن ۱۳۸۷ – سوم فوريه ۲۰۰۹ و انتشار مجدد همراه با امضاهای جديد: بيست و پنج بهمن ۱۳۸۷- سيزده فوريه ۲۰۰۹ ، بیانیه‌ای از سوی جمعی روشنفکران ایرانی( 250 نفر) با عنوان «ما شرمگینیم» منتشر شد.

نوروز امسال، اینجا، نوروز آینده در ایران

قصد نگارنده پس از 33 سال تبعید و دوری از میهن، قلم زنی، افسوس و تاسف خوردن برگذشته نیست و دنبال اگر و مگر هم در تاریخ نیستم. آن چه که بر ما گذشته است، گذشته و ما را جز آن که به فردای پیش رو بنگریم، چاره‌ای نیست.

در آستانه نوروز، روی سخنم با کسانی است که داشتن میهنی را که در آن عدالت جاری و ساری باشد، از دیکتاتوری خبری نباشد و یک دموکراسی سکولار به مانند الگوهای غربی در آن برقرار شود و دست آخر ایرانی که منشور اعلامیه جهانی حقوق بشر در آن پذیرفته شده باشد، آرزو می‌کنند.

و به راستی به این آرزو چگونه می‌توان جامه عمل پوشاند، ما که نه توپ و تانک داریم، نه ارتش، نه سپاه و نه قدرت مالی، نه حزب و نه تشکیلات، و حریف، همه این‌ها را دارد و شاید بیش از حدس و گمان‌های ما و تازه از همه مهمتر شانس و اقبال هم نداریم که یک شب بخوابیم و فردا صبح آن در بیداری ببینیم که طلسم این بختک به نوعی که خودمان هم نمی‌دانیم چگونه، باز شده‌است و از حریف دیگر خبری نیست.

شاید در ظاهر به نظر برسد که ما برای مقابله با حریف کهنه کار مکار چیزی نداریم که به مقابله برویم ولی اگر نیک بنگریم ما وسیله و ابزاری داریم که از زمان پیدا شدن حریف که عمری1400 ساله دارد، با آن چه که ما داریم جنگیده‌است و هر چه که در توان داشته، انجام داده که آن را محو و نابود کند و از هر گونه بی رحمی و شقاوتی هم دریغ نکرده است. البته تا حدود بسیاری هم موفق شده که ضد ارزشها را به جای ارزش‌ها جا بزند برای مثال تقیه را به جای راستگویی، بزرگ داشت مرگ را در برابر نکوداشت زندگی، غم را به جای شادی، گریه را به جای خندیدن و... این‌ها همه از برکت وجود زیجود این ایدئولوژی حاکم و وارداتی بر ما رفته است ولی هنوز که هنوز است برخی از ارزش‌های مانده از نیاکان‌مان هم چنان پا بر جای مانده است.

یکی از آن ارزش‌ها، نوروز و تمامی دست آوردهای آن است که حریف که بسیار آگاه است و نتوانسته از در جلو وارد شود از در پشت با ترفند جعل حدیث و واژه‌های فرهنگ بیگانه « یامقلب القلوب ...» و در تلاش زدودن نوروز و برای از پا در آوردن این آخرین سنگر مقاومت خود را به آن آویزان کرده‌است و گویی انگار نه انگار که از بام تا شام در دروس حوزه و مکتب این جشن باستانی را منکوب و برپاکنندگان آن را سرکوب کرده و می‌کنند.

نوروز فقط یک پدیده طبیعی برای ما ایرانیان(منظور حوزه فرهنگی ایران است که شامل بسیاری از کشورهای منطقه می‌شود) نیست بلکه از بسیاری پارامترهای معنوی و مادی در طول قرون متمادی تشکیل گردیده‌است که می‌توان از چهارشنبه سوری، خانه تکانی؛ نو پوشیدن، دید و بازدید، آشتی و صلح برقرارشدن و بر قرار کردن، به دامن دشت و صحرا رفتن و با طبیعت هم نوایی کردن... نام برد و مهمتر از همه در یک لحظه خاص که همه ایرانیان با یکدیگر یک دل و یک زبان می‌شوند و آن لحظه خاص است که همه ما را به یکدیگر گره می‌زند و آن لحظه، لحظه تحویل سال است.

و همه این ها بدون تعلق داشتن به ایدئولوژی خاصی یا مذهب ویژه‌ای جزو باورهای از هر یک از ما شده‌است و هم این جا لازم است که یک پرانتز باز کنم که نگارنده هم با جهانی شدن نوروز موافق است که نوروز را همه جهانیان جشن بگیرند. اما هم این جا باید گفت که برای مثال از یک آمریکایی خواستن که بمانند یک ایرانی به آب و آتش بزند و حتی حاضر باشد جان را برای بزرگداشت چهارشنبه سوری در برابر یکی از سفاک‌ترین حکومت‌های تاریخ معاصر به خطر بیندازد، انتظار بیهوده‌ای است.

بنابراین صرف گفتن جهانی شدن نوروز برای این که قند توی دل ما آب کند کافی نیست. ما نخست باید به دنبال خانه تکانی روحی و فکری خود از زنگارهای فرهنگ ضد ارزشی بیگانه باشیم و سپس با استفاده از نوروز که یکدلی همه ایرانیان را سبب می‌شود ایران را آزاد و آباد و سربلند کنیم.

تبعید شدن و مهاجرت ناخواسته فقط برای ما ایرانیان اتفاق نیافتاده است بلکه برای بسیاری از اقوام و ملل این شرایط ناخواسته رقم خورده‌است. مهم این است که ببینیم ما به کدام یک شبیه تر هستیم تا بتوانیم از الگویی که آنها استفاده کردند، بهره ببریم و در این کارزار پیروز شویم.

و این میسر نیست مگر در افکارمان و اعمالمان، با این نیایش که هر ساله که به هم تبریک می‌گوییم «نوروزتان پیروز و هر روزتان نوروز» و هرروز را نوروز نام دهیم و هر روز به تکرار بگوییم: « نوروزامسال این جا و نوروز آینده در ایران».

با نگین آمد و نگین ماند

با دکتر محمود عنایت از طریق مجله «نگین» از دوران دبیرستان آشنا شدم، به شیراز و دانشگاه پهلوی که رفتم، نگین را مشترک شدم هر چند که هیچ گاه نگین را برایم ارسال نکردند و هر بار مجبور می‌شدم که آن را از دفتر روزنامه پارس در خیابان زند -که توزیع کننده بسیاری از نشریات منتشر شده در تهران بود- می‌خریدم. این نشان دهنده آن بود که برخی از نشریات فرهنگی با چه مسائل و مشکلاتی درگیر بودند که حتی نمی‌توانستند نشریه را برای مشترکین خود ارسال کنند. یادم می‌آید در همان اوان نجف دریابندری، نویسنده نامدار طی مقاله ای در نگین نوشت: «‌اگر در خیابان از هر کسی سوال کنی که چه نشریه‌ای می‌خوانید و چه نشریه‌ای را تقویت می‌کنید بلافاصله اکثریت نگین و نشریات مشابه را نام می‌برند هر چند می‌دانیم که تیراژ نگین ماهانه به هزار شماره نمی‌رسد و تیراژ زن روز هفتگی بیش از 65 هزار شماره است».*

باری دوران گذشت و گذشت تا یکبار دیگر با دکتر عنایت برخورد داشتم و این بار در هیئت همکار. او به سال 1989 به شرکت کتاب پیوست و من پروژه انتشار سالنامه ایرانیان را آغاز کرده بودم و از او خواهش کردم که بخش مطالب تاریخی و فرهنگی این سالنامه را به عهده بگیرد و ایشان زیر‌نویس‌های هر صفحه را از منابع تاریخی و ادبی استخراج می‌کرد. در همان سالنامه مقاله‌ای درخشان با عنوان «جهان جادویی و پر نقش و نگار اویسی» در مورد ناصر اویسی نقاش و نگار گر مشهور منتشر شد.



در اواخر سال 1987 با حضور در شهر تروی میشیگان و ارائه یلوپیج ایرانیان به عنوان مبتکر تنها یلوپیج زبان فارسی در خارج از ایران، آن هم بر اساس استانداردهای امریکایی و پذیرش عضویت یلوپیج ایرانیان و شرکت کتاب به عنوان عضو در مجمع ناشران یلوپیج های امریکا و کانادا، این اندیشه در من قوت گرفت که هر چه بیشتر باید پیام های تبلیغاتی یلوپیج را با داده‌های فرهنگ ایران زمین گره زد و از این رو از دکتر عنایت خواهش کردم که این مهم را به انجام برساند.



از سال 1990 در یلوپیج ایرانیان، این پیام‌ها که برخی از آن ها را در زیر می‌آورم منتشر شد که یادگار دکتر عنایت است:



«حضور خود را در جمع ایرانیان مقیم کالیفرنیا از طریق «یلوپیج ایرانیان» اعلام کنید»



«یادگارها وپیوندهای ملی خود را فراموش نکنیم، زبان پارسی ارجمندترین میراث نیاکان ماست. این زبان را در دیار غربت نیز می‌توانیم پاینده و زنده نگهداریم»



«آنها که بیشتر می‌دانند و بهتر می‌توانند در یلوپیج ایرانیان تبلیغ می‌کنند»



«کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می‌رسد و یلوپیج ایرانیان صداها را در این دیار به هم می‌رساند.»



«انگلیسی ندانستن عیب نیست ولی زبان مادری را فراموش کردن عیب است.»



«در نگهداری فرهنگ ملی کوشا باشیم»

«تنها صداست که می‌ماند با تبلیغ در یلوپیج ایرانیان، صدای خود را رساتر کنید.»



«هرگز وجود حاضر و غایب شنیده ای؟ آدم حاضری که کسی نشانی و شماره تلفن او را نداند در حکم غایب است، با تبلیغ در یلوپیج ایرانیان نشان دهید که در جامعه ایرانی حضور دارید»



این ماه سالگرد سی و چهارمین سال برآمدن جمهوری اسلامی است، جا دارد نظر دکتر عنایت را در باب این که چرا خمینی و جمهوری اسلامی به قدرت رسیدند را این جا بیاورم:

«زمانی که اندیشه‌ای سرکوب می‌شود، آن اندیشه زیر زمینی می‌شود، بدلیل زیرزمینی شدن، آن اندیشه از سوی مردم در مقام مظلوم قرار می‌گیرد و در زمانی که به هر دلیلی سرکوب برداشته می‌شود آن اندیشه معصومیت پیدا می کند.» در خرداد 1342 که اندیشه خمینی، سرکوب شد درست است که بسیارانی بر این طبل می‌کوبند که او را کسی نمی‌شناخت و این بی بی سی بود که او را معروف کرد ولی حقیقت آن است که او و اندیشه تبهکارانه‌اش در نهانگاه لانه کرده بود که در لحظه موعود سر برآورد و به عنوان اندیشه معصوم مورد پذیرش آحاد مردم و آن هم بدون چون و چرا قرار گیرد.»

از دکتر محمود عنایت مطالب خواندنی و ارزشمند بسیاری به جا مانده‌است که بی شک رهگشای نسل‌های آینده خواهد بود. یاد او را گرامی می داریم.

آنانکه از ایشان انتظار نمی‌رود

طبقه‌بندی‌های اجتماعی تعریف‌های کلاسیک و علمی دارد و می‌توان از کتاب‌های جامعه‌شناسی این تعریف‌ها را استخراج کرد ولی با توجه به این که جامعه ایران، تافته جدا بافته‌ای است اين تعريف دست اول را كه از يك وبلاگ استخراج كرده‌ام ملاحظه بفرماييد.



طبقه بندی اجتماعی در ایران*

اجتماع ایران از لحاظ ارزشی به 5 گروه عمده تقسیم بندی می‌شوند

1- آخوندها که ستون فقراتند و بدون آنها دنیا نابود می شود، در ضمن ملاها تنها نمایندگان امام زمان بر زمینند که SMS های امام زمان را به بقیه ابلاغ می کنند.

2 - بازاریها که پاکترین آدمهای روی زمینند و همیشه پول بلیط هواپیمای آخوندها را آنها پرداخت می‌کنند تا امام زمان هر چه زودتر ظهور کند و قیمت موبایل و آهن بالا برود تا آنها بتوانند هر سال هیئت های مجلل‌تری برپا کنند، در ضمن اگر فرزند آنها پسر باشد برایش پراید سفید می خرند و اگر دختر باشد، رنو. از مشخصات عمده این قشر علامت مهر نماز روی پیشانیشان است که هوش از آدم می رباید.

3 - بسیجیان که همیشه منتظر امام زمانند و در عشق انتظارش، آدم هم می‌کشند.

4 - بقیه مردم که همانند طبقات بالا منتظر امام زمانند تا هر چه زودتر ظهور کند و قیمت نان بربری و موبایل بیاید پایین تا بتوانند برای همدیگر sms‌های سکسی بفرستند و همدیگر را دست بیاندازند و به نژادهای مختلف بخندند. موسیقی مورد علاقه این طبقه افتخاری و داریوش و اِبی است. آنها شریعتی و سروش را هم خیلی دوست دارند.

5 - فرهنگیان (روشنفکران- نویسنده ها- دانشجویان - هنرمندان و ... که در آخرین طبقه اند) که از بس کُتک خورده‌اند دیگر منتظر هیج چیزی نیستند.

البته خانمها هم که در نظام اسلامی کلا سانسور می‌شوند، پس نقش نخودی دارند و به همین دلیل در این طبقه بندی نمی‌گنجند.



در اين مجموعه طبقه‌بندي اجتماعي كه در بالا خوانديد و خالي از مزاح هم نيست تكليف ما با حاكم ستمگر كه امروزه آخوند است و بسيجي و پاسدار و بازاري كه منافع اقتصادي جامعه را مي‌برند و مي‌چاپند روشن است كه ما از آنها انتظاري نداريم و قرار نيست كه آنها طرفدار ضعفا باشند. قرار نيست كه آنها با اقليت‌هاي دینی كه از آسيب‌پذيرترين بخش‌هاي جامعه هستند رفتاري جز رفتار تحقيرآميز و نگاه از بالا داشته باشند. از توده مردم هم به دليل عدم آگاهي انتظاري نمي‌توان داشت که رفتاری بخردانه داشته باشند. مي‌ماند مشكل با طبقه پنج جامعه كه فرهنگي است، نويسنده و هنرمند است و از خوان يغما هم بهره‌اي نمي‌برد و كتك خورده است ولي با ساز حاكم مستبد و آخوند ستمگر و نظامي و بسيجي و پاسدار آدمكش همراه است و بر طبل اقليت ستيزي مي‌كوبد.

در تمامي طول تاريخ مكتوب زبان فارسي دري عليه گبر (زرتشتي)، ترسا (مسيحي)، جهود (يهودي) نوشته‌اند و به آنها انواع تحقيرها را روا داشته‌اند و از هيچ بي‌احترامي فروگذاري نكرده‌اند. اگر دگرانديشان ديگري هم به مانند بهايي‌ها سرو كله‌شان پيدا شده آنها را نيز بي‌نصيب نگذاشته‌اند. حتي آنها را به بالاي فهرست لعن و طعن و نفرين افزوده‌اند و از بام تا شام بر طبل‌اشان علیه آنها كوبيده‌اند که اين اقليت‌ها كه همه مي‌دانيم كه در جامعه بزرگ ايران نه مالشان رقمي است و نه تعدادشان عددي باعث بدبختي ملت ايران شده‌اند و هستند.

شوربختانه اين منحصر به درون مرزهاي ايران نيست. اقليت ستيزي بويژه يهودستيزي در خارج از وطن مالوف آن هم پس از انقلاب و آن هم پس از سي سال مبارزه براي رعايت حقوق بشر، به موضوعي عادي و فراگير در جامعه ايراني تبديل شده است. افرادي كه لباس روشنفكري به تن كرده‌اند، از طيف سلطنت‌طلب گرفته تا جمهوري‌خواه، از چپ گرفته تا راست به مانند گماشته‌هاي اس‌اس و در هیئت نئونازی‌ها، اگر نگوییم اجیر شده رژیم آخوندی به بازیچه دست امنیتی‌های رژیم تبدیل شده و تئوری نژادپرستی را جلا داده‌اند و جای قربانی را با قاتل عوض کرده و می‌کنند. اگر نمی‌توانستند هیتلر و جنایت‌هایش را تطهیر کنند او را از اخلاف یهودیان قلمداد می‌کردند تا یهودستیزی او را ناشی از داشتن خون یهودی در رگهای او عنوان کنند و بگویند اصولا وقوع هولوکاست به خاطر خون یهودی در رگ اوست. یعنی قاتل یهودی است و قربانی هم یهودی است و امروز هم به تأسی از مهدی خزعلی و ابراهیم یزدی، احمدی نژاد را یهودی زاده می‌خوانند تا بگویند که او با کارهایی که علیه ملت مظلوم ایران می کند نمی‌تواند مسلمان زاده باشد و فقط یهودی و خون یهودی است که توطئه می کند.

به نمونه‌ای از این افکار نگاه کنیم:

«همین تفکر مذهبی که به صورت فرموله شده و در قالب سوره وآیه و آموخته در کتاب تلمود موجود است به یهودی اجازه می‌دهد که دروغ، وقاحت، بی شرمی، بی اخلاقی، ناپایبندی به بدیهیات انسانی، زیر پا گذاشتن تعهدهای انسانی ... را نه تنها یاد بگیرد، بلکه از بدو کودکی، که این آموزش‌ها آغاز می شود آنها را در زندگی روزمره برای موفقیت خود به کار گیرد.»

تصور نکنید که این فرمایشات از طرف محمدرضا رحیمی معاون احمدی نژاد صادر شده است. بلکه این گفتار برآمده از اندیشه یکی از فرهیختگانی است که اتفاقا علیه حکومت جمهوری اسلامی به شدت مبارزه می‌کند. اما جالب اینجاست می‌توان شباهتی بی بدیل بین گفتار او و معاون احمدی نژاد پیدا کرد، شباهتی که هر عقل سلیمی را به تفکر در صحت ادعاها و مبارزه برخی جریان‌ها وا می‌دارد. برای یادآوری فرازی از گفته های محمد رضا رحیمی در مورد تلمود و یهودیان در زیر باز نشر می‌شود:

«توسعه و گسترش مواد مخدر ریشه در آموزه‌های غلط کتاب تلمود مربوط به صهیونیست‌ها است که در این کتاب‌ها آموزش داده می‌شود که چگونه خون مردم را بمکند و چگونه غیر یهود را نابود کنند.کتاب تلمود برای تربیت یک مشت صهیونیست به منظور ویران کردن کل جهان است.»

واژه شرمتان باد را ارزانی آنها می‌کنم و از خوانندگان این سطور و این ویژه نامه اقلیت‌ها درخواست می‌کنم که هشیار باشند از نشانی غلط دادن ناکسان که به هر شکلی خود را جلوه می دهند.

پانویس:

* http://nilian1807.blogspot.com/2006/03/blog-post_17.html